نیک آییننیک آیین، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 23 روز سن داره

نیک آیین عزیز، بچه جون بزرگ خاندان

پسرو عشق رؤرؤك

ديشب پريشب افطاري خونه خاله اينها دعوت بوديم. رؤرؤك محمد هادي رو گرفتيم ببينيم دوست داري يانه. اگه مي دونستم اينقدر عشق رؤرؤكي از همون اول برات مي گرفتم كه حالشو ببري. قربون اون قد و قواره ات برم كه تو رؤرؤك هي بالا و پايين مي پري و كيف مي كني. معلومه خيلي خوشحالي كه خودت تنهايي مي توني حركت كني و ديگه مجبور نيستي تو بغل مامان بموني، مقبولك مامان.       ...
16 مرداد 1390

پسرو و خاله خرسه

پسرو يه خاله خرسه داره كه خيلي باهاش دوسته. خاله خرسه رو دوستاي بابايي به پسرو كادو دادن. تا اين لحظه دماغ خاله خرسه كنده شده. به بقيه اش خدا رحم كنه.         ...
14 مرداد 1390

يه هواي خيلي هه

روستاي متش (شبيه عطش خونده ميشه) تو جاده اسالم به خلخال خيلي قشنگ بود، هواشم خيلي هه بود. اصلا هه هه بود. اونقدر خنك بود كه ماماني دورم پتو پيچيد ولي من كلي كيف مي كردم و هي دست و پا مي زدم. خلاصه كلي ذوق كردم. ماماني و بابايي كه ديدند من چقدر خوشحالم، تصميم گرفتند كه شب يه اتاق كرايه كنيم، اونجا بمونيم و نريم خلخال ولي خالجان قبول نكرد و گفت دستشوييش تو حياطه تازه سقف هم نداره، ديواراش هم سوراخ سوراخه. خلاصه نمونديم ، خيلي حيف شد.   خداييش ببينيد چقدر هه شدم ...
26 تير 1390

گر به اين نقطه رسيدي ...

براي تو پسركم، تو كه 5 ماه از زندگي ما رو خدايي كردي نه سلامم نه علیکم   نه سپیدم نه سیاهم نه چنانم که تو گویی نه چنینم که تو خوانی و نه آنگونه که گفتند و شنیدی نه سمائم   نه زمینم نه به زنجیر کسی بسته‌ام و برده دینم نه سرابم نه برای دل تنهایی تو جام شرابم   نه گرفتار و اسیرم   نه حقیرم نه فرستاده پیرم نه به هر خانقه و مسجد و میخانه فقیرم نه جهنم نه بهشتم چُنین است سرشتم این سخن را من از امروز نه گفتم، نه نوشتم بلکه از صبح ازل با قلم نور نوشتم   ... گر به این نقطه رسیدی به تو سر بسته و در پرده بگویــم تا کســی نشنـود این راز گهــربـار جـهان را آنچـه گفتند و سُرودنـد تو آنـی &...
26 تير 1390